گنجشک و خدا

 

 
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنوم و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارم.

سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت لانه ای کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام.تو همان را هم از من گرفتی این طوفان بی موقع چه بود؟

چه می خواستیاز لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد و فرشتگان همه سر به انداختن.

خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود.خواب بودی,باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشک خیره در خدایی خدا ماند بود.

خدا گفت که چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دفع کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگهان چیزی درونش فرو ریخت.های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

قربونت برم  خدا....

درد دل با خدا

بياييد يادمان باشد كه ما انسانيم و به ياد زنده ايم.

و گاهي نياز داريم تا براي خودمان دعا كنيم.

روزها و هر لحظه با خود تكرار مي كنم بارالها به من تواني بخش تا همه را دوست

بدارم و به همه عشق بورزم آن سان كه تمامي وجودم از عشق سيراب گردد و

ببخشم بيشتر از آنچه بستانم و با همه باشم و در كنار همه بي آنكه متوقع باشم از

آنها .

و بدين سان است كه مي توان تجلي عشق خداوند را در وجود خودم و ديگران به

وضوح ببينم و مسرور گردم و از اين فرصتي زندگاني كه به من بخشيده شده تا بجويم

و بشناسم استفاده كنم.

خداوندا مرا ياري كن كه به كسي جز تو دل نبندم كه همه فاني اند و تو تنها كسي

كه مي توانم به آن تكيه كنم و پناه برم كه وجود تو خانه امني است برايم.

خداوندا ياريم كن تا از هيچ كس غمي به دل نگيريم و با همه با تمام وجود محبت كنيم

تا محبت و مهرباني و عشق به سويمان بازگردد.

خداوندا آغوش مهربانت را هميشه به رويم بازگذار تا هر گاه دلم گرفت جايي و پناهي

براي غصه هايم در خلوت تو داشته باشم و مرا بپذير كه من از تو ام .

ذ

نوای ممنوعه

 
برگزیده از نوشته های نوای ممنوعه
 
گرفتار روزهای بی خدا شده ایم. خدا را از زمين راندیم و به آسمانش فرستادیم، به تلافی رانده شدنمان از بهشت....

شبها گوشه اتاق کز ميکنم و مرگ نحس برایم قدم رو ميرود. من اينجا تنها مانده ام و خدا هم در آسمانش تنهاست. من هم يکتا شده ام... بی شريک.... بی همتا....

هميشه ميدانستم از عهده پرواز بر ميآيم.... کافيست پنجره اتاقم را باز کنم، از شاخه بيد مجنون پشت پنجره بالا بروم، روی شاخه های لرزان بيد بايستم، دستها را باز کنم، شکل صليب که بشوم پرواز ميکنم، تا هر کجا که دلم خواست.... تا روی شاخه بيد ايستادنش سخت است، باقی آسان است.... ميدانستم... ميدانستم...

امشب نفسم که داشت بند ميآمد دل به دريا زدم.... پنجره را باز کردم، از شاخه بيد بالا رفتم، روی شاخه بيد ايستادم، دستها را باز کردم، مصلوب شدم، پرواز کردم... پرواز کردم... تا آسمان هفتم رفتم.... خدا را دزديدم و برگشتم.

من و خدا در اتاق سيمانی من نشستيم روبروی هم، همان چشم در چشم معروف.... خدا نگاهش ناب است و آبی، زل که ميزند به آدم، آدم مست ميشود و آدم مست هم که همه چيزش را عيان ميکند. چای تلخ نوشيديم و خدا از پيامبران بی معجزه اش گفت که چطور برای هميشه ناشناخته ماندند. از آتشی که بر بال فرشته هايش افتاده گفت و از معشوقه هایش که چقدر بی وفا شده اند و از من که چقدر تلخ شده ام... من هم برايش گفتم...

***

سراب شديم از بس پی سراب دويديم. زندگی ديگر حس غريب مرغ مهاجر هم نيست.... دوستی نمانده که بخواهيم پی خانه اش هم بگردیم.... با عشقهای کاغذی دنيا را فتح ميکنيم، با دوستی پيش پا افتاده ای پايکوبی ميکنيم، با فاحشه ها آسمانی حال ميکنيم، دست در گردن توّهم مياندازيم و دم به دم لبان عروسکهای کوکی ای را ميبوسيم که دهانشان بوی خون ميدهد از بس خون بالا آورده اند....

پست شديم از بس پست نگريسته شديم. يک روز با دستان خودمان بت ميسازيم و فردايش ميشويم همکار ابراهيم بت شکن، يکروز خودمان بت ميشويم و فردايش دست بکار شکستن خوديم. کوتوله ترهايمان پای افزار کهنه به پا ميکنند که علی شوند، نگاه تيز ميکنند و چين به ابرو مياندازند که مثلا جذبه علی است. شجاعت دليرانمان اين است که بيشتر دشنام ميدهند و قدرت توانگرانمان در بيشتر التماس شنيدن است. پينه روی پيشانی و پشم ژوليده يکجا ملاک تقوی ميشود و جای ديگر شرط لازم و کافی برای تروريست بودن. ديگر وقتی پس از سالها تبعيد به موطن خود بازميگرديم هيچ حسی نداريم. خِنگان عالم همه مقدس شده اند و هر روز معجزه ای ميآورند. يک روز روی ماهشان در ماه هويدا ميشود و روز بعد نقش چهره شان با خون روی زمين بسته ميشود. احمق تر هايمان که از نژاد ميمونهای جزاير دور افتاده دکتر نديده اند هر روز ندای حق سر ميدهند و اگر يک آن رهايشان کنی به بهانه دفاع از مظلومان از فرط حماقت همه مظلومان و ستمگران را يکجا با هم به آسمانت پرواز ميدهند. زمين را پر از نقاشی کرديم برايت. نقاشيهای سرخ روی زمين سابقاً سبزت. شديم مثل نقطه های سياه روی يک صفحه سرخ رنگ. اگر سرخ دوست نداری رنگ خون را عوض کن که فقط با خون ميتوانيم طرحهای جاويدان برايت بزنيم.... هان به ما متاز اينک انگشتی که خضاب کرديم به خون عاشقان.... اين روزها اگر غفلتاً توی جيب پالتويت يک کُلت پيدا کنی خودت هم قسم خودت را باور نميکنی که به خدا مال من نيست.

مُردم از بس که اين روزها ميميرم. اشک و آه مجالی برای نفس نگذاشته اند ديگر. تنها مانده ام... بی شريک... بی همتا... يکتای يکتا شده ام ديگر. هر روز عمرم را با شنيدن تهمتی تازه غروب کردم. ديگر هيچ وصله ای نمانده که به تنم نچسبانده باشند. از کفر و عناد با تو گرفته تا عنصر نامطلوب خانه و خانواده که دوست دارد زندگيها را از بپاشاند. از پسرک فاسد گرفته تا خشک مذهب عوضی. از زور تهمتها حالم که خراب ميشود، چهره ام که گريان ميشود همه آدمهای بی بُته بالای سرم صف ميکشند و ميگويند: مرد گريه نميکند. مرد غمگين نميشود. مرد ناله نميکند. راست ميگويند، مرد اگر مرد باشد در اين دنيا آناً ميميرد، آنهم بدون گريه و ناله.

ديگر هيچ چيز دنيايت را نميخواهم. حوّا هم با آن سيب سرخ گنديده اش ارزانی جماعت خفته ات. رويای آرام بخش پيش از خوابم چهره ای غرقه به خون است.... چهره ای شبيه به خودم شايد کمی بهتر. همانطوری که دوست داشتم خودم باشم. هر روز بيشتر شبيهش ميشوم. شايد ديگر خودش شده باشم.... تا چشم ميبندم بی نياز به هيچ تمرکزی خودش ميآيد. وقتش نشده تمامش کني؟ از جانم چه ميخواهي؟ الزاماً پير مردی فرتوت؟ جوان ناکام بيشتر به کار عرش کبرياييت نمیآيد؟ مراسم تدفين جوانی ۲۴ ساله عبرت آموزتر نيست برای تنبه خلقت؟ تمامش نميکنی؟

***

حرفهايمان با خدا ته نکشيده تمام ميشود. هنوز چشم در چشم نشسته ايم روبروی هم. قطره های اشک خدا توی فنجان خالی چای ميريزند. برای يکسال ديگر زندگی کردن با هم قراری ميگذاريم البت به شرط آزادی پس از يکسال. خدا اتاق را برايم پر ميکند از نگاه آبی خودش. وقت رفتنش خدا را بغل ميکنم، خدا دستش را ميگذارد روی سينه ام، درست روی قلبم، در آغوش هم از پنجره بيرون ميآييم، از شاخه بيد مجنون بالا ميرويم، روی شاخه بيد میايستيم، دستهايم را باز ميکنم، خدا را رها ميکنم، خدا به آسمانش بازميگردد و من به اتاق سيمانی... فنجان چای خودم را ميشويم و مال خدا را با قطره های اشکش يادگاری نگه ميدارم توی يک صندوقچه چوبی. در صندوقچه را که باز ميکنی اتاق پر ميشود از نگاه آبی خدا و صدای گريه خدا ميپيچد توی گوشهای آدم. توی سينه ام چيزی احساس ميکنم، پيراهن را که کنار ميزنم جای دست خدا را روی سينه ام ميبينم با يک نور کمرنگ، دست که رويش ميکشم قلبم ميسوزد.

من نشسته ام همانجايی که با خدا نشسته بوديم و مرگ گوشه اتاق کز کرده و زانوهايش را بغل زده، نگاهم ميکند و آرام ميگريد.... راستی مرگ چشمانش آبيست....


 
 

زندگي

راستي تا به حال شده که صداي قرآن رو ازجايي بشنويد و تنتون مثل بيد بلرزه طوري که احساس کنيد دندون ها و تمام استخون هاي بدنتون داره به هم مي خوره و صدا ميده تا حالا شده صوت دلنشين قرآن طوري شما رو به وجد بياره که از شدت شادي اشک هاتون جاري بشه تا به حال شده کلمات قرآن رو بخونيد و احساس کنيد معناي عربيش رو کاملا درک مي کنيد و ازش لذت ميبريد و احساس کنيد که بهترين معاني و مفهوم رو در خودش جاي داده. راستي چرا براي بعضي از ما ها اين اتفاق ها نيافتاده؟ آيا دليلش اين نيست که هنوز بنده مخلص خدا نشديم خدا در قرآنش ميگه اگر من اين قرآن را بر کوه نازل مي کردم کوه با اين عظمت از هم مي شکافت پس چرا اين قرآن اين قرآن مجيد اين کلام خدا ، رو بعضي از ما ها بي تاثيره! فکر نمي کنيد که بايد تغييري در روند زندگيمون ايجاد کنيم و از اين روزمرگي خلاص بشيم. خداوند رحمان اين طور ميگه که : وقتي من جهان هستي را با دنيايي از شکوه آفريدم راضي نشدم دوست داشتم کار ديگري بکنم که سرآمد تمام خلقت و کائنات من باشد و اراده کردم تا پديده ي متفاوتي را بيافرينم که درتمام هستي شاخص باشد و بدرخشد با چنين احساسي تو را آفريدم. به عبارت ديگر تنها بودم و مي خواستم معشوقي بيافرينم تا با او معاشقه کنم و تو را آفريدم و حتي آينه اي خواستم بيافرينم تا هر وقت به اين آينه نگاه مي کنم. جلوه زيباي خودم را در اين آينه ببينم و لذا تو را آفريدم تا لحظه لحظه ها را تا قيام و قيامت با تو معاشقه کنم.

تو را با چنين احساسي شروع کردم به آفريدن و شکل دادن و آنگاه که فکر را در تو قرار دادم و ضميرناخودآگاه را ، زيرا اينگونه خواسته بودم که هر آنچه بي انديشي بتواني خلق کني مثل خودم و لذا از آنجا که با دنياي عشق تو را آفريدم ولي تو همچنان خوابيده بودي روي زمين روح نداشتي که ، لازم بود روحي درتو مي دميدم ، دلم نيومد از هيچ روحي در تو بدمم الا روح خودم به عنوان عزيز دلم و از روح خود در تو دميدم و تو يکهو بلند شدي و آنجايي که تو را ديدم يک خدايي ديگر، بر خود آفرين گفتم که تبارک الله احسن الخالقين و اين جمله را درمورد هيچ يک از کائناتم نگفتم الا تو. و بلا فاصله خطاب کردم به ملائکم ، من بر روي کره زمين قائم مقام و خليفه آفريدم سجده اش کنيد.نفر دوم بعد از خدا تو... و خداي رحمان بعد از سجده ملائک معاشقعه اش را با تو شروع کرد. تو را بلند کرد مثل گل زيبا در آغوش گرفت و آنچنان تو را به خود نزديک کرد که فاصله تو با خدا شد صفر. کاملا چسبيده و بعد در گوشت اين گونه نجوا کرد. که اي عزيز دلم من از رگ گردن به تو نزديک ترم و بدان که تو را تا آخر عمر هرگز زمين نمي گذارم و تو همواره در آغوش من و تحت حمايت مني و هر چي مي خواي بگو ، خودم بهت ميدم هر چي بخواي ، و من از تو انتظاري دارم که همچون خدايي در اين دنيا زندگي کني نه در فقر نه در اضطراب نه در افسردگي نه در ناتواني ، خدايي ديگر زندگي ميکند قائم مقام من در اين کره و لذا مي خواهم که تو زيبا زندگي کني و ضمنا بدان که من تمام کائنات را در اختيار تو قرار دادم در تسخير تو. جايگاهت رو ببين کجايي تو...!

خدا از تو خواسته است که زندگي را زيبا زندگي کني که يک بخشش در اين دنيا اتفاق مي افتد و ادامه اش در سراي ديگر و تو پا به پاي خدا زندگي ميکني در آغوش او زندگي ميکني . چه احساسي از خدا داري و تو به من بگو که کيستي اي قائم مقام خداي رحمان ، اي مسجود فرشتگان خدا . اي عزيز دل خدا تو امروز کيستي؟ و چگونه زندگي مي کني؟ و چگونه خود را باوري داري باور...باور... باور و خود را چگونه باور داري؟ زيرا دنيا و آخرت تو در گرو لحظه لحظه هاي باور هاي توست . باور هاي تو از کل هستي از جمله خودت و خدايت و شايد اين برايت جالب باشه که وقتي خدا تو را آفريد و از روحش در تو دميد. بلافاصله خداوند به تو يک هديه داد به نام هديه ي تولدت ، به نام کادو . يک بسته بندي بسيار بسيار زيبا که روي اين بسته بندي مي دوني چي نوشته بود! زيبا ترين واژه هستي رو روي اين بسته بندي نوشته بود." زندگي" به تو هديه داد و خدا زندگي رو به تو هديه داد و از تو خواست زندگي را و اين هديه او را زيبا از او مراقبت کني . نه در ياس نه در فقر نه در اضطراب نه در پژمردگي و دل مردگي و ياس و افسردگي بلکه در دنيايي از عشق و اميد و تلاش و هيجان و حرکت و عشق و ارتباط ... ارتباط...ارتباط...

شايد برات جالب باشه که تو وقتي اين بسته رو باز کردي ، اين بسته بندي قشنگ رو ، که فقط روش نوشته شده بود زندگي ، مي خواستي ببيني توش چي چي هست. تو اين کادو ، کادو رو واکردي و با کمال تعجب ديدي تو اين بسته زيبا فقط يک دفترچه هست . يک دفترچه سفيد نوشته نشده که فقط روي اين دفترچه نوشته شده است زندگي ، اين به اين معناست که خداي رحمان وقتي تو را آفريد به تو زندگي را هديه کرد به عنوان يک دفترچه ، دفترچه حيات و زندگي نوشته نشده "نه تقدير و سرنوشت" خدا از تو خداست که دفتر زندگي ات را خودت بنويسي دفتري که بنويسي فردا چه بشود و اين دفترچه را تو با چه مي نويسي با قلمي به نام " انديشه ات" که اين قلم انديشه از مرکب "باورها" و مرکب"روحيه" تو تغذيه ميشود. يعني باور و روحيه تو به اين قلم انديشه مي آيد و تو اراده مي کني که چه بخواهي براي فرداهاي خودت. آنچه را در اين دفترچه بنويسي فرداها و فرداها خلق مي شود. به من بگو امروز چه تصميمي داري راجب اين دفترچه ات و تو امشب بايد اين دفترچه را ببيندي و فردا صبح اين دفترچه را به گونه اي ديگر باز کني. در دنيايي از اقتدار بنويسي ، در دنيايي از اميد بنويسي در دنيايي از آرامش بنويسي.

و خوشا به سعادت شما که هرگز منتظر کسي نمي مانيد. نمون منتظر اين و اون حتي منتظر خداهم نمون زيرا که اگر منتظر خدا هم باشي خدا براي تو کاري نمي کند. خدا براي اون انساني کاري مي کند که خودش بخواهد و تلاش کند.بنابراين اي عزيزي که منتظر هيچ کسي نمي ماني الا خودت بدان که دنياي وجود تو کو چکتر از دنياي بيرون تو نيست . در وجود تو عالم اکبري است که با انديشه هاي تو عالم اکبر وجود تو را به عالم اکبر دنياي بيرون تو تبديل مي کند. بنابراين امروز اراده کن تا از خود انسان زيباي ديگري بسازي .خداوند يارو نگهدار شما باشد

 

سخن  دوست

گفت: لاتقنطوا من رحمة الله

.:: از رحمت خدا نا امید نشید 

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: فاذکرونی اذکرکم

.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم   

      گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا

.:: تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشد  

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله

.:: کاراهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند  

 

گفتم:

خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور!   من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم

کوچک است... یک اشاره‌ کنی تمامه!

گفت: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم

.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه  

 گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل...

اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: ان الله بالناس لرئوف رحیم

.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربان است

 گفتم:

دلم گرفته

گفت:

بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا

.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند  

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفت: ان الله یحب المتوکلین

.:: خدا آنهایی را که توکل می‌کنند  دوست دارد  

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی:

حواست را خوب جمع کن! یادت باشد که ... 

 

گفت: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره

.:: بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند  

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم ؛

گفت: فانی قریب

.:: من که نزدیکم  

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛  من دورم... کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم

گفت: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من

القول بالغدو و الأصال

.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن

  

 

گفتم: این هم توفیق  می‌خواهد!

گفت: ألا تحبون ان یغفرالله لکم

.:: دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! 

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی

گفت: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه

.:: پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید  

گفتم: با این همه گناه... آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟

گفت: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده

.:: مگر نمی‌دانید خداست که توبه را  از بنده‌هایش قبول می‌کند؟!


گفتم : ...

گفت : ...

 

برای انسانهای بزرگ
بن بست وجود ندارد. چون بر این باورند که: یا راهی خواهم یافت
یا
راهی خواهم ساخت



خدای من.......

خدا .............................

 

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟؟؟

گفت : عزیزتراز هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی .من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .

 

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟؟؟

گفت : عزیز تر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنگه فرود آید عروج می کند ، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها این گونه می شود تا همیشه شاد بود .

 

گفتم : آخه آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟؟؟

گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجا باد هم نمی رسی .

 

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟؟؟

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ؛ پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ؛ بارها برایت گل فرستادم ، کلامی نگفتی ؛ می خواستم برایم بگویی آخر بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم را شنیدی .

 

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟؟؟

گفت : اول بار که گفتی خدا ، آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم  ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، و من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم .

 

گفتم : مهربان ترین خدا ، دوست می دارمت ..........

گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت .......... 

قرآن

آیا بهتر نیست به جای اینکه فقط جملات عربی قرآن را بخوانیم ترجمۀ آنرا هم بخوانیم؟
آنچه در بین مردم رواج دارد این است که قرآن خواندن ثواب دارد و برای کسب این ثواب افراد زیادی را میبینیم که آیاتی از قرآن را تلاوت میکنند به صورت عربی آنهم با رعایت قواعد مخصوص آن مثل ادغام، وقف، تلفظهای خاص بعضی از حروف و ... .

اکثر مردم (نه همۀ آنان) قران را فقط به صورت عربی میخوانند و خیلی از آنها عربی بلد نیستند. آیا اینکار درست است؟ قرآن خودش میگوید این کتاب برای هدایت انسانها آمده است و راهنمای بشر است تا از نادانی رهایی یابد. آیا تلاوت عربی قرآن میتواند باعث هدایت و راهنمایی شود؟ آیا میتواند نادانی کسی را برطرف سازد؟ آیا میتواند رموز آفرینش را آموزش دهد؟

قرآن یک کتاب آموزشی است و آمده است تا خوبان را مژده دهد و بدان را بترساند. راهنمای زندگی در جهان است و حتماً باید مفهوم جملات آنرا بفهمیم تا باعث هدایت و دانایی ما شود. درست است که تلاوت عربی قرآن با صوتی زیبا و جذاب تأثیرگذار است اما هر چیزی جای خود دارد. احساس زودگذر و ناپایدار است. ممکن است که من از صوت قرآن لذت ببرم اما آیا میتواند در مشکلاتی که دارم کمکم کند و در فهم درست مسائل جهان یاریم دهد.

بله تلاوت قرآن با صدای دلنشین کاری پسندیده و زیباست اما این به این معنی نیست که همیشه باید قرآن را عربی بخوانیم. برای مطالعۀ قرآن باید از ترجمۀ آن استفاده کرد مخصوصاً برای کسی که عربی نمیداند. کسی هم که عربی میداند باید به معنی کلمات و جملات دقت کند و مفهوم آنها را کاملاً درک کند نه فقط روخوانی محض طوری که نداند چه خوانده است.

یادم میآید دوستی داشتم که هر از چند گاهی قرآن را از اول تا آخر میخواند و به قول خودش ختم میکرد اما این ختم قرآن هیچ تأثیری روی او نداشت و همان آدمی بود که بود. بعد از مدتی فهمیدم که قرآن خواندن را کنار گذاشته ، دلیلش را پرسیدم یواشکی گفت که تا حالا چند بار قرآن را ختم کرده ام اما به نظرم کار بیهوده ایست خواندن یک رمان هم لذت بیشری دارد و هم خیلی چیزها یاد میگیرم الان کتابهای داستان و رمان میخوانم. این حرف او خیلی مرا به فکر انداخت تا اینکه فهمیدم که بندۀ خدا قرآن را همیشه عربی میخوانده و روی مفهوم آیات قرآن اصلاً فکر نکرده است.

خوب یادم هست که من هم هر وقت قرآن را میخواندم آنرا عربی میخواندم خیلی هم سعی میکردم قواعد تنوین و ادغام و حروف یرملون و ... را رعایت کنم سالها میگذشت و من همان آدم سالهای قبل بودم. تا اینکه اتفاقاتی افتاد و من متوجه معنی آیات قرآن شدم که بسیار تأثیر گذار بود. مسیر زندگیم را به کلی عوض کرد. از معانی آیات قرآن چیزهایی فهمیدم که هیچ جا برایم گفته نشده بود. حتی موارد اشتباهی از فرهنگ مردم و زندگی مردم پیدا کردم. فرهنگی در قرآن برای زندگی و جهان پیدا کردم که منطقی تر از فرهنگ بیرون بود و به حقایقی رسیدم که اکثر مردم را از آن بیخبر یافتم

دردودل با خدا

دردودل با خدا

گفتم: چقدر احساس تنهايي مي‌کنم
گفتي: فاني قريب
     .:: من که نزديکم (بقره/186) ::.


 

گفتم: تو هميشه نزديکي؛ من دورم... کاش مي‌شد بهت نزديک شم
گفتي: و اذکر ربک في نفسک تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
     .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پيش خودت، با خوف و تضرع، و با صداي آهسته ياد کن (اعراف/205) ::.


 

گفتم: اين هم توفيق مي‌خواهد!
گفتي: ألا تحبون ان يغفرالله لکم
     .:: دوست نداريد خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.


 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشي
گفتي: و استغفروا ربکم ثم توبوا اليه
     .:: پس از خدا بخوايد ببخشدتون و بعد توبه کنيد (هود/90) ::.


 

گفتم: با اين همه گناه... آخه چيکار مي‌تونم بکنم؟     
گفتي: الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده
     .:: مگه نمي‌دونيد خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول مي‌کنه؟! (توبه/104) ::.


 

گفتم: ديگه روي توبه ندارم
گفتي: الله العزيز العليم غافر الذنب و قابل التوب
     .:: (ولي) خدا عزيزه و دانا، او آمرزنده‌ي گناه هست و پذيرنده‌ي توبه (غافر/2-3 ) ::.


 

گفتم: با اين همه گناه، براي کدوم گناهم توبه کنم؟ 
گفتي: ان الله يغفر الذنوب جميعا
     .:: خدا همه‌ي گناه‌ها رو مي‌بخشه (زمر/53) ::.


 

گفتم: يعني بازم بيام؟ بازم منو مي‌بخشي؟
گفتي: و من يغفر الذنوب الا الله
     .:: به جز خدا کيه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.


 

گفتم: نمي‌دونم چرا هميشه در مقابل اين کلامت کم ميارم! آتيشم مي‌زنه؛ ذوبم مي‌کنه؛ عاشق مي‌شم!  ...  توبه مي‌کنم
گفتي: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين
     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونايي که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.


 

ناخواسته گفتم: الهي و ربي من لي غيرک     
گفتي: اليس الله بکاف عبده
     .:: خدا براي بنده‌اش کافي نيست؟ (زمر/36) ::.


 

گفتم: در برابر اين همه مهربونيت چيکار مي‌تونم بکنم؟
گفتي:


 


يا ايها الذين آمنوا اذکروا الله ذکرا کثيرا و سبحوه بکرة و اصيلا هو الذي يصلي عليکم و ملائکته ليخرجکم من الظلمت الي النور و کان بالمؤمنين رحيما
.::
اي مؤمنين! خدا رو زياد ياد کنيد و صبح و شب تسبيحش کنيد. او کسي هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت مي‌فرستن تا شما رو از تاريکي‌ها به سوي روشنايي بيرون بيارن . خدا نسبت به مؤمنين مهربونه (احزاب/41-43) ::.

زمانه!

خدايا! انديشه واحساس مرادرسطحي پائين ميار كه زرنگيهاي حقيروپستي هاي نكبت باروپليد (شبه آدمهاي اندك)رامتوجه شوم، چه،دوست ترمي دارم (بزرگواري گول خور)باشم تاهمچون اينان كوچكواري گول زن!

خود شکن !

این مرد خودپرست

دیوی رها شده ازبند

                                مستِ مست

استاده روبروی من و

                                خیره درمنست

گفتم به خویشتن

آیاتوان رستنم ازاین نگاه هست ؟

مشتی زدم به سینه ی او

                                    ناگهان دریغ

آئینه ی تمام قد روبرو شکست . . .

خدا

خدايا! عقيده ام راازدست عقده ام مصون دار!

خدايا ! بر اراده، دانش ، عصيان ، بي نيازي ، حيرت ، لطافت روح ، شهامت و تنها ئي ام بيفزاي

همه ماه محرم است و همه جا کربلا و همه روز عاشورا
در قبایل عرب همواره جنگ بود ، اما مکه زمین حرام بود و چهار ماه رجب ، ذی القعده ، ذی الحجه و محرم " زمان حرام " . یعنی جنگ در آن حرام است. دو قبیله که با هم می جنگیدند ، تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل می کردند ، اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگند و این آرامش سازش نیست ، ماه حرام رسیده و چون بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت ، سنت بود که بر قبه ی خیمه فرمانده قبیله پرچم سرخی می افراشتند تا دوستان ، دشمنان و مردم بدانند که جنگ پایان نیافته است.
آنها که به کربلا می روند می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه ، آرامش مرگ سایه افکنده است .
اما می بینند که بر قبه ی امام حسین پرچم سرخی در اهتزاز است .
بگذار این " سالهای حرام" بگذرد !
اینان که مرگ را همچون گردنبندی از زیباترین گوهرهای خدا بر گردن آویخته اند ، بی مرگ های جاودانه اند. شاهد هر آنچه در تاریخ آدمی می گذرد ، شهید هر آنچه در بنی آدم می میرد و می پژمرد و قربانی جلاد می شود !
تندیس تنهایی و غربت و شکست و نومیدی و درد در کویری پوشیده از خون ، از دریای سرخ شهادت سر برداشته و تنها و ساکت ! ایستاده است!
تندیس حسین هم هست
حسین همو که شاهد همه ی ادوار است و شهید همه ی صحنه ها و قربانی همیشه ی تاریخ از آدم تا پایان روزگار
آنکه عظمت رنج و شکوه شهادتش هر رنجی را در زندگی آسان می سازد و هر مصیبتی را حقیر.
سلام بر تو ای وارث آدم ، برگزیده ی خدا
سلام بر تو ای وارث نوح ، پیامبر خدا
سلام بر تو ای وارث ابراهیم ، دوست خدا
سلام بر تو ای وارث موسی ، همسخن خدا
سلام بر تو ای وارث عیسی ، روح خدا
سلام بر تو ای وارث محمد ، محبوب خدا
سلام بر تو ای وارث علی ، ولی خدا